یا رب سببی ساز که یارم به سلامتخاک ره آن یار سفرکرده بیاریدفریاد که از شش جهتم راه ببستندامروز که در دست توام مرحمتی کنای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشقدرویش مکن ناله ز شمشیر احبادر خرقه زن آتش که خم ابروی ساقیحاشا که من از جور و جفای تو بنالمکوته نکند بحث سر زلف تو حافظ
بازآید و برهاندم از بند ملامتتا چشم جهان بین کنمش جای اقامتآن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامتفردا که شوم خاک چه سود اشک ندامتما با تو نداریم سخن خیر و سلامتکاین طایفه از کشته ستانند غرامتبر میشکند گوشه محراب امامتبیداد لطیفان همه لطف است و کرامتپیوسته شد این سلسله تا روز قیامت
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۸۶/۰۳/۲۲ ساعت ۶:۰ ق.ظ توسط
|
از مـن رمقی بـسعی سـاقی مانده است وز صحبت خلق بی وفایی مانده است