بشنو از نی چون حکایت می کند از جداییها شکایت می کند
"One day you will ask me which is more important. My life or yours? I will say mine and you will walk away! without knowing that you are my life."
Gibran Khalil Gibran
یک روز تو از من خواهی پرسید که کدام یک مهمتراست؟ زندگی من یا مال تو!
من خواهم گفت زندگی من و تو خواهی رفت بدون دانستن این که! زندگی من تو هستی!

جبران خلیل جبران
شب چو بوسیدم لب گلگون او گشت لرزان قامت موزون او
زیر گیسو کرد پنهان روی خویش ماه را پوشید با گیسوی خویش
گفتمش : ای روی تو صبح امید در دل شب بوسه ما را که دید ؟
قصه پردازی در این صحرا نبود چشم غمازی به سوی ما نبود
غنچه خاموش او چون گل شکفت بر من از حیرت نگاهی کرد و گفت
با خبر از راز ما گردید شب بوسه ای دادیم و آن را دید شب
بوسه را شب دید و با مهتاب گفت ماه خندید و به موج آب گفت
موج دریا جانب پارو شتافت راز ما گفت و به دیگر سو شتافت
قصه را پارو به قایق باز گفت داستان دلکشی ز آن راز گفت
گفت قایق هم به قایق بان خویش مانده بود این راز اگر در پیش او
دل نبود آشفته از تشویش او لیک درد اینجاست کان ناپخته مرد
با زنی آن راز را ابراز کرد گفت با زن مرد غافل راز را
آن تهی طبل بلند آواز را لا جرم فردا از آن راز نهفت
قصه گویان قصه ها خواهند گفت زن به غمازی دهان وا می کند
راز را چون روز افشا می کند 

با خواست من زمانه دمساز نشد
![]()
پايان پريشاني ام آغاز نشد
![]()
صد درب گشوده شد به رويم امّا
![]()
آن پنجره اي که خواستم........ا
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من بر امید دانهای افتادهام در دام دوست
سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
بس نگویم شمهای از شرح شوق خود از آنک درد سر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست
گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست
بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کــنید پــاسخ آیینه سنگ نیست